رویا رستمی و عاشقانه هایش

ساخت وبلاگ
فصل شانزدهم بابک که کوچکتر بود همیشه برایش بادبادک درست می کرد. دوتایی روی پشت بام با بادبادک ها بزمی به پا می کردند. حاجی کاری نداشت اما نریمان مدام غر می زد که دختر را چه به این جلف بازی ها. تازه روی پشت بام که به خانه های همسایه دید داشت که دیگر ب رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1396 ساعت: 13:49

پوریا زیر چشمی رفتنش را دنبال کرد. اصلا اهل ناز کشیدن نبود. البته معتقد بود حرفی هم نزده که هلن رو بگیرد و تازه عین بچه های شش ساله قهر هم کند. از پای سفره که کنار کشید و از حاج خانم و زلیخا تشکر کرد. زلیخا متعجب به بشقاب نیمه اش نگاه کرد. با اشتها شروع کرده اما بی میل کنار کشیده بود. سفره جمع شد. همه دوباره مشغول نذری شدند. فریده زن عمو و عمویش هم آمدند. پسرها ترجیح داده بودند نیایند. برنج ها در تشت های بزرگ خیس خورد. سبزی ها سرخ شده روی گوشت ها ریخته شد. خوب شد که از یک روز قلب گوشت را خریده و شسته شده کنار گذاشته بودند. وگرنه الان لنگ می ماندند. پوریا یک تنه هرچه وزن داشت را بلند می کرد. اگر جمشید او را در این وضع می دید حتما چند تکه بارش می کرد. پوریا کیان پور را چه به این کارها! اما بعضی چیزها ربطی به نقشه ی قبلی ندارد. گاهی دلت آنقدر دستپاچه می شود که آستین بالا بزنی و یک تنه وسط میدان باشی. خدا کند این دل خواستن ها کاری دستش ندهد. دو ساعت از نیمه شب گذشته بود. فریده به همراه مصطفی به خانه برگشته بود. زلیخا و حاج خانم داخل شده و حاجی جایش را در بهارخواب انداخت و همان جا دراز کشید. پوریا سری به خانه اش زده و دوباره برگشته بود. باید 5 صبح برنج را بار می گذاشتند. بوی خوش قرمه سبزی کل فضا را گرفته بود. هرچه حاجی اصرار کرد کمی بخوابد، جوابش منفی بود. بلاخره باید یک نفر حواسش به غذا می بود یا نه؟ لبه ی بهارخواب نشست و به تلاطم ضعیف آب درون حوض آبی رنگ چشم دوخت. حالش خوش نبود. درگیری فکریش،... هومنی که نمی دانست چطور نجاتش دهد. کسی که پشت پرده مهره ها را جوری چیده بود که دستش از همه جا کوتاه باشد. اما کور خوانده اند. هر جوری شده هومن را از این مخمصه نجات می داد. سایه ای را کنا رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 184 تاريخ : شنبه 22 مهر 1396 ساعت: 23:55

اول تا انتهای خیابان را بسته بودند. ماشین ها مجبور بودند برای عبور و مرورشان از میانبر و خیابان پشتی رفت و آمد کنند. زن ها کنار دیوارها ایستاد و بعد از روزه ای که در تکیه گوش داده بودند، حالا درون خیابان ایستاده و به صف زنجیرزنان و یاران امام حسین نگاه می کردند. تعدادی مرد در گریم و آرایش یاران امام حسین، روی اسب های تنومندی نشسته و از ابتدای خیابان با طبل و دمام به سمت انتهای خیابان می آمدند. هلن رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 186 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 14:37

-خاله عاشقی یعنی چی؟ زلیخا به چهره اش نگاه کرد. این همه شور که میان چشمانش به رقص آمده بود مطمئنا دلیلی داشت. شاید دلیلی به واضحی مردی که تازگی آمد و شدهایش در کنار قد و قواره اش زیادی به چشم می آمد. -عشق همینی که تو چشمات داره جون میده. نمی خواست این همه ناشی به نظر برسد که چشمانش همه دار و ندار دلش را لو بدهد. دستش را به گوشه ی چشمش کشید. -عشق اضطرابه، دلتنگیه، غصه نبودن و نداشتنشه... شهریار میا رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 14:37

-فکر نمی کنم بهشتم به قشنگی تو باشه. خنده اش را خورد. -شاعرانه حرف زدن های تو هیچ وقت تمومی نداشت و نداره اما وقت من خیلی وقته تموم شده، اومدم که یه دلیل موجه بشنوم که ببخشم. هنوز یادم نرفته باید خوب باشم، اما اینبار برای خوب بودنم دنبال دلیلیم. -عشق دلیل می خواد؟ پوزخندی روی لب های زلیخا نشست. -رفتن چی؟ عشقی که ته اشم یه شب غیب شدن باشه چی؟ عشقی که از اول تا آخر عمرت عین یه سرکوفت باشه چی؟ وقتی د رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 223 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1396 ساعت: 22:18

بیرق و پرچم سیاه را همه جا برافراشته بودند. شب به سیاهی محرم دامن زده بود. چادر سیاهش را به سر کشید و همراه حاج خانم منتظر حاج آقا شدند. پیرمرد، کلاه سیاهش را روی سر گذاشت و عصایش که به دیوار تکیه داده را برداشت. تکیه ی محلشان هر سال روضه خوانی داشت و زنجیرزنی. آخر شب با نوحه های یا حسین، شور سینه زنی، غوغا می کرد. ظهر تاسوعا و عاشورا هم تعزیه در محل کوچک تکیه اجرا می شد. حاج آقا از خانه بیرون آمد رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 185 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1396 ساعت: 22:18

فصل چهاردهم استرس داشت. می دانست نباید می آمد. این مرد خودش را 20 سال پیش ثابت کرده بود. آمدن و پای حرف های صدمن یک غازش نشستن هیچ فایده ای نداشت. تنها چیزی که در آمدنش قانعش می کرد این بود که مدیون دلش نمی شد. این فرصت هم به تاوان 20 سالی که انتظار کشید. انتظار برای آمدنش و یک توضیح درست و درمان. جلوی خیاطی ایستاد. سردر قدیمی اش که با خط زیبایی نوشته بود خیاطی شهریار، چین میان ابروهایش انداخت. -ب رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 203 تاريخ : جمعه 7 مهر 1396 ساعت: 17:16

رفیعی رفیق سربازیش بود. وقتی جیم می زدند و از زیر نگهبانی دادن دیدبان های سیرجان در می رفتند. یا سر به سر هادی پور که از زور چاقی درست و حسابی نمی توانست رژه برود می گذاشتند. خاطره هایش با رفیعی آنقدر زیاد بود که حالا بتواند کمکش کند. سرباز حضورش را اطلاع داده بود. رفیعی ارباب رجوع داشت. یکی شاکی و دیگری هم شاکی و متهم. سروصدایشان کل راهروی کلانتری را برداشته بود. پوریا بی حوصله در زد و داخل شد. ر رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1396 ساعت: 23:16

-کارش؟ -قاچاق، هرچی! -مواد چی؟ استکان بلندش را به لب هایش نزدیک کرد. هورت پر سروصدایی کشید و گفت:اصل کارش همینه. -اطلاعات می خواد، آدم داری برام جور کنی؟ اوسا نگاهش کرد و گفت:بازم به کیان پور ربط داره؟ -فعلا همه چیز به اون ربط داره. اوسا یونس سرش را چرخاند و رو به یکی از شاگردانش که کنار دیوار با گوشی پچ پچ می کرد، داد زد: پسر، باز که سرت تو اون گوشی نکبته؟ دل بدهاحمق تا فردا نیومدی زار بزنی اخراج رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت: 11:06